بیا ای جام و مینای طرب نقش کف پایت


خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت

نفس در سینه ، نکهت آشیان خلد توصیفت


نگه در دیده شبنم پرور باغ تماشایت

شکوه جلوه ات جز در فضای دل نمی گنجد


جهان پرگردد ازآیینه تا خالی شود جایت

پر اسان است اگرتوفیق بخشد نور بیتابی


تماشای بهشت ازگوشهٔ چشم تمنایت

توان در موج ساغر غوطه زد از نقش پیشانی


به مستی گر دهد فرمان نگاه نشئه پیمایت

فروغ شمع هم مشکل تواند رنگ گرداندن


در آن محفل که منع دور ساغر باشد ایمایت

مروت صرف ایجادت کرم فیض خدا دادت


ادب تعمیر بنیادت حیا آثار سیمایت

نظراندیشی وهمم به داغ غیر می سوزد


دلی آیینه سازم کز تو ریزم رنگ همتایت

هواخوه تو اکسیر سعادت در بغل دارد


نفس بودم سحرگل کردم از فیض دعاهایت

تهی از سجدهٔ شوقت سر مویی نمی یابم


سراپادر جبین می غلتم از یاد سراپایت

اثر محو دعای بیدل است امید آن دارد


که بالد دین و دنیا در پناه دین و دنیایت